استار و رابین قسمت ٢
استار و رابین قسمت ٢

زمین 

استار : ای..اینجا دیگه چه جهنمیه?

من گم شدم

همون موقع یه پسرو دید ک داشت با یه رباط میجنگید.یه رباط که نصفش انسانه از دور یه موجود سبزو دید که یهو تبدیل به خرس شد و به پسر رباطی حمله کرد استار داشت نگاهشون میکرد که دید پسر رباطی داره شکستشون میده . یه دختر اونجا بود که پوست سفیدی داشت . پرواز میکرد و شنل بنفش پوشیده بود مثل یه جادوگر با اون رباط جنگید که در اخر همه بس کردند ولی استار نفهمید مشکل پسر رباطی چی بود 

رفت نزدیک و به دختر جادوگر سلام کرد 

: سلام ..اممم من استار فایرم . و تو?

دختر جادوگر گفت : برو رد کارت 

پسر : عاا تو یکم عجیبی اهل کجایی? استار : تاماران 

پسر : عجیبه تا حالا اسمشم نشنیدم ... تو کدوم قاره? استاره ? قاره دیگه چیه? تاماران یه سیاره دیگس .

پسر : اهاان تو گم شدی??? استار : اوهوم من استار فایرم و تو?

پسر : رابین صدام کن

استار : اونا کین ? رابین : نمیشناسمشون فقط.. بهم کمک کردند .. عاام میخای بهت کمک کنم بر گردی خونت? 

استار : نه نه نه اصلاا. 

رابین: چرا?

استار : خب تو درک نمیکنی دلم نمیخواد دلیلشو به کسی بگم.

رابین : باشه هر جور راحتی .

٣ ماه گذشت و رابین به استار فایر زمین رو کامل توضیح داد و اون الان مستقل بود تا اینکه 

رابین داشت میرفت محل کار استار وقتی دیدش : سلام استار فایر . خبب راستش منو بیست بوی و سایبورگ و ریون یه تیم تشکیل دادیم و میخوام توش باشی ساعت ٤ بیا به این آدرس 

استار : باش

ساعت ٤ ...

استار رفت به آدرسی که رابین داده بود و رابین رو اونجا دیدی رفت جلوم و سلام کرد 

رابین: سلام.. انگار تو تنها کسی هستی که اهمیت داد ...

استار: اومم نه نه ناراحت نباش حتمن الان میان همون موقع یهپورتال باز شد و ریون ازش اومد بیرون ... استار: وای ...سلام دختر جادوگر من استار فایرم... و دستشو برد جلو

ریون دستشو پس زد و گفت : هوم باشه ولی من ریونم .

استار : رابین این چرا انقد بد اخلاقه?

رابین شونه بالا انداخت 

بیست بوی و سایبورگ هم رسیدند و به هم معرفی شدند 

اینجوری بود که تایتان ها به وجود اومد..

خب بعد از گذشت چند وقت همه با هم صمیمی شده بودند تا اینکه یه روز وقتی با یه پیر مرد جنگیدند اون در باره ی شخصی به اسم اسلید تذکر داد ...

رابین بد جور میخواست بدونه اسلید کیه و با اونا چیکار داره 

تا اینکه یه پیام در یافت کرد از طرف اسلید ..

پیام:

اسلید: هاه سلام تایتانا حتما تعجب کردید که من کیم??? خبب پس باید بگم مواظب باشید ... مخصوصا تو استار فایر و پیام تموم شد.

فقط رابین پیام رو دید و چیزی به بقیه نگفت خیلی نگران استار شده بود .

بعد از اینکه کلی در موردش تحقیق کرد فهمید که نقشش چیه ... نقشه اون اینه که استار فایرو تبدیل به شاگردش کنه و شهر رو بگیره.

رابین برای اینکه به اسلید نزدیک شه یه لباس طراحی کرد . یه شخصیت جدید ولی به هیچ کس چیزی نگفت اون اسم خودشو گذاشت ایکس قرمز . و برای اسلید کار میکرد . تو این مدت برا اینکه بقیه شک نکنن از خودش یه تصویر مجازی درست کرد  و با تایتان ها میجنگید همین طور به اسلید نزدیک و نزدیک تر شد ... اما اسلید میدونست که اون رابینه . اون همه چیزو میدونست .

یه شب وقتی توی اتاقش نبود

 استار : بچه ها... رابینو ندیدید?

ریون : حتمن تو اتاقشه 

استار : باشه

استار رفت تو اتاق رابین اما کسی اونجا نبود

فقط... کلی عکس از اسلید ... یه بورد پر از علامت سوال و .... یهتصویر مجازی 

استار تا ته داستانو رفت و همون موقع رابین اومد تو اتاق : عام...استار? 

استار : واقعن???? تو... همه چیزو مخفی کردی.

رابین : نه ببین من مجبور بودم.

استار : از دروغ خوشم نمیاد ...

رابین : من دروغ نگفتم فقط حقیقتو نگفتم 

استار : نه ... تو دروغ گفتی رابین با اون تصویر مجازی .

رابین : مجبور بودم چون اگه میدونستید ایکس قرمز منم بهش صدمه نمیزدید .

استار : معلومه که نمیزدیم . واقعا . از تو انتظارشو نداشتم 

رابین : نه . صبر کن 

ولی استار رفته بود 

رابین : هاه عجب کاری کردم .... گند زدی رابین . گند باید معذرت خواهی کنم .

رفت دم اتاق استار و در زد ولی کسی جواب نداد 

رابین : میدونم اونجایی ببین من متاسفم واقعن نمیخواستم که..

در باز شد 

استار : میدونم ... و خواست از کنارش رد شه که رابین راهشو سد کرد 

استار نالید : بزار برممم

رابین : تا منو نبخشی نمیشه 

استار : داری آزارم میدی ...

رابین رفت کنار و استار رد شد

رومبل نشسته بودو  کتاب میخوند . رابینم رو مبل رو به روییش بهش زل زده بود

کتابو بستو گفت: میشنوم 

رابین : چیکار کنم که منو ببخشی

استار : ببین رابین من فعلا نمیتونم واقعا نمیتونم پس برای شروع راحتم بزار . نباید انقد برات مهم باشه که من نمیبخشمت.

رابین : مهمه خیلیم مهم..

بیب بیب بیب ...

رابین : هشدار جرم

استار :  هاه نه هشدار جرم??? این زنگه دره . یکم به خودتاستراحت بده و بزار مشکلاتو باهم حل کنیم .

بعدم رفت ببینه کیه 

استار : کی بود?

سایبورگ: یه بسته پشت در بود 

در بسته رو باز کردند توش عروسک های خیمه شب بازی شبیه تایتان ها بود .

استار ذوق کردو عروسکی که شبیه خودش بودو برداشت: واای . مثل اینکه یکی خیلی وقتش آزاد بوده.... بر عکس بعضیا . 

موقع شام استار چیزی نخورد و گفت : من میرم بخوابم 

بعد از شام رابین دم اتاق استار وایسادو گفت : استار... بیداری ? دید کسی جواب نداد درو باز کردو رفت تو . دید استار روی زمین افتاده 

رفت جلو و دستشو گذاشت رو نبضش ... ولی ..

رابین : ن..ن...نبض نداره

دستاش مشت شد و فشار داد و گفت : حتمن یه اتفاقی افتاده ...


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







:: برچسب‌ها: داستان, استار فایر و رابین, تایتان ها, تایتان های نوجوان, انیمیشن, آویسا,
نويسنده : avis